در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور


در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور

کوس عزلت زن دوال رایگان کس مخور
کوس عزلت زن دوال رایگان کس مخور
دامن اندر چین، بساط احتشام کس مبین
دامن اندر چین، بساط احتشام کس مبین
گردن اندر کش، قفای امتحان کس مخور
گردن اندر کش، قفای امتحان کس مخور
آنکه کس دیدی کنون مقلوب کس شد هان و هان
آنکه کس دیدی کنون مقلوب کس شد هان و هان
شیرمردا هیچ سوگندی به جان کس مخور
شیرمردا هیچ سوگندی به جان کس مخور
چون فلک با تو نسازد با دگر کس گو مساز
چون فلک با تو نسازد با دگر کس گو مساز
گر خوری غبنی از آن خود خور، آن کس مخور
گر خوری غبنی از آن خود خور، آن کس مخور
چون سگ و زاغ استخوان خوردی و اکنون همچو کرم
چون سگ و زاغ استخوان خوردی و اکنون همچو کرم
از تن خود گوشت میخور استخوان کس مخور
از تن خود گوشت میخور استخوان کس مخور
در هنر فرزند بازی نه کبوتر بچه ای
در هنر فرزند بازی نه کبوتر بچه ای
صید دست خویش خور طعمهٔ دهان کس مخور
صید دست خویش خور طعمهٔ دهان کس مخور
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور
آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی
آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی
ماهی آسا هیچ آب از آبدان کس مخور
ماهی آسا هیچ آب از آبدان کس مخور
تا کی از پرز کسان روزی خوری همچون چراغ
تا کی از پرز کسان روزی خوری همچون چراغ
شمع وار از خود غذا میخور، ز خوان کس مخور
شمع وار از خود غذا میخور، ز خوان کس مخور
گر کسی را زعفران شادی فزاید، گو فزای
گر کسی را زعفران شادی فزاید، گو فزای
چون تو با غم خو گرفتی زعفران کس مخور
چون تو با غم خو گرفتی زعفران کس مخور
چون تو اندر خانهٔ خود می هم آن خود خوری
چون تو اندر خانهٔ خود می هم آن خود خوری
یاد جان خویش خور یاد روان کس مخور
یاد جان خویش خور یاد روان کس مخور
های خاقانی جهان را آزمودی کس نماند
های خاقانی جهان را آزمودی کس نماند
خون دل میخور که نوشت باد، نان کس مخور
خون دل میخور که نوشت باد، نان کس مخور
تو را کعبهٔ دل درون تار و مار
تو را کعبهٔ دل درون تار و مار
برون دیر صورت کنی زرنگار
برون دیر صورت کنی زرنگار
مبر قفل زرین کعبه بدانک
مبر قفل زرین کعبه بدانک
در دیر را حلقه آید به کار
در دیر را حلقه آید به کار
زهی کعبه ویران کن دیر ساز
زهی کعبه ویران کن دیر ساز
تو ز اصحاب فیلی نه ز اصحاب غار
تو ز اصحاب فیلی نه ز اصحاب غار
گر اینجا به سنگی نیابی فرود
گر اینجا به سنگی نیابی فرود
هم از تو به سنگی برآید دمار
هم از تو به سنگی برآید دمار
گر اول به پیلی کنی قصد سنگ
گر اول به پیلی کنی قصد سنگ
هم آخر به مرغی شوی سنگسار
هم آخر به مرغی شوی سنگسار
رهت سنگلاخ است خاقانیا
رهت سنگلاخ است خاقانیا
خرت سم فکنده است، با رنج بار
خرت سم فکنده است، با رنج بار